×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

سوت قطار شب

سوت  قطار شب دلم را زیر رو میکرد

گوینده سالن زمان را بازگو میکرد 

من حرفهایم بر گلو چسبیده بود اما....؟

ساعت تمام حرفهایم را مگو میکرد

لبخند های اخرش هر چند زیبا بود بغضش ولی دستان او را داشت رو میکرد

سوت قطار شب که او را با خودش میبرد انگار تیری  در ته قلبم فرو میکرد

بغضم به من میگفت بشکن مرد بی رویا چشمم ولی بی اشک حفظ ابرو میکرد 

او رفت و سالن بر سرم تا صبح میچرخید  ساعت فقط مرگ زمان را بازگو میکرد

دوشنبه 31 تیر 1392 - 7:05:00 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://delshad.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 31 تیر 1392   10:48:35 PM

کــآش روزهــآے زنــدگــے اَم کــوتـآه بود . .

بــه تـِعدآد نــَפֿــ هـآے یــک پـآکــَت ســیگــآر . .

کــَم اَســت ، مـے دآنــَم . .

اَمـآ بـآ عـِشــق تـو בوב مــے شـُבَنـב وَ بــَر بـآב مــے رَفـتـَنـב