سوت قطار شب دلم را زیر رو میکرد
گوینده سالن زمان را بازگو میکرد
من حرفهایم بر گلو چسبیده بود اما....؟
ساعت تمام حرفهایم را مگو میکرد
لبخند های اخرش هر چند زیبا بود بغضش ولی دستان او را داشت رو میکرد
سوت قطار شب که او را با خودش میبرد انگار تیری در ته قلبم فرو میکرد
بغضم به من میگفت بشکن مرد بی رویا چشمم ولی بی اشک حفظ ابرو میکرد
او رفت و سالن بر سرم تا صبح میچرخید ساعت فقط مرگ زمان را بازگو میکرد
کــآش روزهــآے زنــدگــے اَم کــوتـآه بود . .
بــه تـِعدآد نــَפֿــ هـآے یــک پـآکــَت ســیگــآر . .
کــَم اَســت ، مـے دآنــَم . .
اَمـآ بـآ عـِشــق تـو בوב مــے شـُבَنـב وَ بــَر بـآב مــے رَفـتـَنـב
17717 بازدید
9 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
10 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian